به نام هستی بخش یکتا
سلام
سلام به دنیای جدیدی که از وقتی دانشجو شدم باهاش آشنا شدم.
دنیایی که از انسانیت و همدردی توش انگار خبری نیست. من از برکت حضور خدا تو لحظه های زندگیم امسال آمار قبول شدم و میخوام با کمک خودش آمار همه چیز رو در بیارم.
می خوام بدونم توی دنیای ما، آدما چه جوری از باهم بودنشون لذت میبرن؟ وقتی که مثل گرگ و میش به جون هم افتادن. گرگ ها هر روز چاقتر و حریص تر میشن و میش ها هر روز رنجورتر و ضعیفتر.
و اون گرگ می تونه من باشم و تو، اما اینقدر بی تفاوت؟؟ کی باورش میشه؟ کی باورش میشه یه روزی همین من و تویی که ادعای مسلمونیمون گوش فلک رو کر کرده بود مثل مار چنبر بزنیم رو مال مردم؟ من و تویی که شامل خیلیامون میشه. خیلی از ماها که این وصله ها بهمون نمی چسبه، با تسبیح دسمون ست نیست، اما با کت تنمون... .
نمی دونم، من هنوز دهنم بوی شیر میده سر در نمیارم حساب و کتاب دنیا چه جوریه، اما از تو میپرسم؛ تویی که میدونی، تویی که 7 تیکه لباس بیشتر از من دلتو زده، تو بگو، بگو حساب و کتاب تو دنیای تو و شاید فردای من و دیروز خیلی ها که رفتن چه جوریه؟ تو که هستی دنبال چی هستی؟ اونایی که بودن چی با خودشون بردن و ما هایی که قراره بیاییم باید دنبال چی باشیم؟
دین و ایمونمون رو باید سر چند قواره از کدوم جنس پارچه ی کجا گرو بذاریم تا خانواده مون به آسایش برسن؟ تا طعم فقر رو نچشن؟ تا جامعه مون، جامعه مون که معطره به یاد شهدا و رشد کرده با خون شهدا روی خط عدالت راه بره و نباشه یتیمی که سرش گرسنه رو بالش ببره و من و تو دنبال قیمت لحظه ای ایمان باشیم- حتی نصف شب و یادمون بره اماممون نصف شبا کیسه ی نون و خرما به دوش می کشید و دستش مرهمی بود به زخم تنهایی کسایی که نمی دونستن بابا کیه؟ می خوام بدونم چند درصد احتمال داره موقع خرید و فروش، خدا از معامله ات راضی باشه؟ آمار کارایی که از صبح تا شب انجام میدی رو در بیار و به حساب خودت برس قبل از اینکه به حسابت برسن. کمی به خودت بیا ای تویی که صفرهای موجودی حسابت از ستاره های کهکشان راه شیری هم رد کرده، بترس از آهی که عرش رو می لرزونه و اگه گریبانگیرت بشه، حتی مرغای آسمونم دیگه نمی تونن برات تخم طلا بذارن. بترس از دمی که خدا بخواد حق بنده ی مظلومش رو از ظالم بگیره، به خودت بیا.
نگو عیسی به دینش موسی به دینش، چون میدونم ته جیب بابات اونقدی بود که برای اسمشم که شده بری کلاس و بدونی دین عیسی همون دین موسی بود که الان دین من و توء و هر چند حرفت درست باشه که هر کی رو تو قبر خودش میذارن، اما همین دین مبین به من و تو گفت گوش شنوا و چشم بینا داشته باش و به دنبال حقایق باش و حقیقت را بگو حتی اگر به ضررت باشد. نگو به من ربطی نداره و تو این دنیای وا نفسا هر کی باید کلاه خودشو محکم بچسبه، چون خودت میدونی عاقبت این سیم و زر و این اموال، داغ ننگی میشه رو پیشونی ایمانت. اما تو نه تنها آبروی خودتو گروی شکمت کردی بلکه دین این دینم به گردن گرفتی که یکی که غریبه است، با خدا و کتاب آسمونیش ودین واحدش آشنا نیست از دیدن تو و ایمان فروشیت، از جنس خش دار ایمانت، نسبت به دینت سوء ظن پیدا کنه و با خودش بگه اسلام یعنی این! و مسلمان نبودن اما منصف بودن یقینا به انسانیت نزدیکتره. اما تو و من و خیلی هامون حواسمون نیست با این رفتارامون چه ضربه ای داریم به جامعه مون وارد می کنیم..
ما همه مون انسانیم و اشرف مخلوقات، و به عنوان اشرف مخلوقات لایق شدیم که مسلمان باشیم باید بدونیم و آگاه باشیم وظیفه ای به گردنمونه، اگه تا حالا مسلمون شناسنامه ای بودیم از این به بعد مسلمون واقعی بشیم و به وظایف مون درست عمل کنیم، همونطور که شهید عزیز و دلیرمون مهدی باکری گفتند:" خداوند از مؤمن ادای تکلیف را میخواهد نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را؛ فقط اخلاص و با دید تکلیفی به وظیفه توجه کردن".
اگه همه ی ما مسلمونا مومن باشیم و به این حرف فرمانده مون با گوش دل گوش بدیم دیگه جامعه مون رو این همه سردر گم نمی بینیم و نمی شنویم فریاد رهبرمون رو که تو غربت تمام دنبال شیر زمان میگرده و میگه: "این عمار...؟" کمی شجاعت و جسارت می خواد، بیا این هفته جنس های مغازه هامون رو پر کنیم از شجاعت و جسارت تا تحریم انسانیت رو بشکنیم و به حقوق هم احترام بذاریم و به خودمون ثابت کنیم ما هم بشریم از جنس اشرفش همون که خلیفه ی خداست روی زمین. تا نمودی باشیم از قدرت خدا رو زمین. تا عجایب و شگفتی ها فقط به اشیا و حیوانات ختم نشه و تو جامعه ی انسانی هم عجایبی پیدا بشه. عجایبی که ...
سه نقطه رو پر کن تو صفحه نظرات
ثانیه هات پر از عطر خدا
با تشکر از لطف یه دانشجو از جنس خودت